میریزدان بخش بهسودی

دهکده ی سر سبز و شاداب «خارزار» تقریباً در 120 کیلومتری کابل و 70 کیلومتری بامیان، در امتداد دره سیاه سنگ و نزدیکی کوتل معروف حاجیگک موقعیت دارد که معدن بزرگ آهن حاجیگک در 20 کیلومتری آن قرار گرفته است. در این دهکده کوچک و گمنام، روزگاری مردانی می زیسته که در سطح منطقه دارای اسم و رسمی بوده و در تاریخ محل نقشی داشته اند.
در سالهای ثلث نخست سده ی 19 ، در خارزار مردی زندگی می کرد که یزدان بخش نام داشت و پدرش میر ولی بیگ از بزرگان منطقه خود به حساب می رفت. یزدان بخش با همه شهرت و نفوذ محلی که داشت، نظر به شرایط وقت، در تاریخ وطن ما زیاد شناخته نیست و معلومات اندکی در منابع داخلی راجع به او به نظر می رسد.
اما چارلس میسن نویسنده انگلیسی که به بلوچستان، افغانستان و پنجاب سفر کرده و گزارش سفر های خود را در کتابی به نام « داستان سفر های مختلف در بلوچستان، افغانستان و پنجاب» به سال 1844 در لندن به چاپ رسانده، معلومات دقیق و نسبتاً قابل توجهی راجع به میر یزدان بخش در اختیار تاریخ کشور ما می گذارد. سفر میسن به افغانستان که می خواسته از بامیان دیدن نماید، به سال 1832 واقع شده است و در این هنگام امیر دوست محمد خان زمام امور را در دست داشت و برای از میان برداشتن رقیبان خود فکر می کرد. یکی از امرای محلی که امیر از او در تشویش به سر می برد، میر یزدان بخش بود. میر یزدان بخش در دامنه های جنوبی و شمالی کوه بابا، قسمت هایی از بهسود را با حصه اول و سیاه سنگ و کالو و بامیان در اختیار داشت.
میسن در این رابطه گزارش مبسوط و ممتعی تهیه نموده و پس از او موهن لال در کتاب « زندگی امیر دوست محمد خان- جلد اول» و نیز لودویک آدمک در کتاب «فرهنگ رجال معاصر افغانستان» معلوماتی ارائه داشته اند که گفته هایشان بیشتر متکی به اطلاعات میسن می باشد. در این نوشته فشرده گزارش میسن و موهن لال از ترجمه انجینیر گیزابی و ترجمه گزارش لودویک آدمک با معلومات دیگر، درباره میر یزدان بخش ارائه می شود.
میر ولی بیگ خارزار در سالهای نیمه دوم سده 18 ، رهبر بهسود بود. او دوازده پسر داشت که بزرگترین آنان محمد شاه نامیده می شد و جوان ترین آنان یزدان بخش. میر ولی بیگ به وسیله یک میر رقیب به نام سیف الله به قتل رسید و محمد شاه وارث مقام پدر گردید. یزدان بخش که درایت و شهامت بیشتر داشت، نخست سیف الله را به انتقام خون پدر خود از میان برداشت و بعد برادرش محمدشاه را مقهور گردانید و به ترک بهسود و هجرت به کابل مجبورش ساخت. عباس برادر دیگرش که هوای رهبری را در سر داشت نیز در برابر یزدان بخش ایستادگی نتوانست و با او مصالحه نمود و از آرزوی خود صرف نظر کرد. یزدان بخش دیگر میران محلی را نیز یکی پس از دیگری تابع خود گردانید و رهبر بلامنازع قلمرو خود شد. در اثر درایت و کاردانی یزدان بخش و نیت نیک او برای آسایش مردم، امنیت و مصئونیت راه کابل- بامیان که از دره سیاه سنگ و کالو می گذشت، کاملا تامین گردید و دیگر کسی کاروانهای تجارتی و مسافران این معبر را غارت نمی کرد. این امر سبب گردید که مردم از رفتار میر اظهار خوشنودی نمایند.
شماری از جوانشیر ها و دیگر ساکنان چنداول، با استفاده از امنیت حوزه متصرفه میر و داشتن پناهگاهی برای روز های پر خطر احتمالی، چشم امید به قلمرو میر دوختند و در آن جا برای خود خانه و زمین خریداری نمودند.
«امیر دوست محمد خان از این ناراحت بود که در کوهستان سرد و وحشی حواشی کوه بابا رهبری به وجود آمده بود که در گفت و گو توانا و در میدان جنگ دلیر بود و قدرتش با نبوغ عالی به وجود آمده بود» او ایمنی خود را در از میان رفتن میر می دانست. او در این باره پیوسته می اندیشید تا راه برون رفتی بیابد. سر انجام در این نتیجه رسید که از نزدیکی میر با جوانشیر ها استفاده نموده او را به کابل دعوت نماید و کارش را یکسره سازد، لذا از چند تن افراد متنفذ چنداول خواست تا میر را قانع سازند که دعوت امیر را به کابل بپذیرد و دیداری از کابل به عمل بیاورد.
نمایندگان امیر دعوت را با یک قرآن که امیر مهر کرده بود و سلامت میر را تضمین می کرد، به او سپردند و خود آنان نیز سلامت او را ضمانت کردند و گفتند که هیچگونه دلیلی برای خصومت در این میان وجود ندارد. میر دعوت را پذیرفت و آماده سفر به کابل گردید. زنش که دختر یک میر دیگر بود او را از سفر به کابل بر حذر می داشت و می گفت به این مردم زور آور نباید اعتماد کرد. این زن بسیار هوشیار و دلاور بود و همیشه لباس مردانه می پوشید و از سلاح زینت می بست و شوهرش را در مشکلات یاری می رسانید. میسن این زن را «آمازون» لقب داده که زن بلند قد و قوی با صفات مردانه را معنی می دهد (در مورد این زن قبلا مقالتی نوشته و چاپ شده است.) چون میر به حرف زن گوش نداد، آمازون تصمیم گرفت شوهرش را در سفر کابل همراهی نماید.
میر و زنش به کابل رسیدند و امیر از آنان به خوبی پذیرایی کرد ولی در اولین فرصت مناسب هر دو را زندانی نمود و تصمیم به اعدام میر گرفت. میر این نکته را دریافته بود که امیر هم پول دوست است و هم به پول احتیاج فراوان دارد، لذا به او پیغام فرستاد که اگر امیر او را رها نماید مبلغ پنجاه هزار روپیه از خارزار، برایش خواهد فرستاد (موهن لال این مبلغ را یکصد هزار نوشته است).
امیر این پیشنهاد را پذیرفت و از اعدام او منصرف شد. در جریان این گفت و گذار ها قبل از این که موضوع ضمانت او به اکمال برسد، یزدان بخش موفق به فرار گردید و به خارزار رفت. امیر از این پیشامد خشم گرفت و به نگهبانان و افراد رابطه در این معامله برآشفت و تصمیم گرفت آمازون زن میر را به قتل برساند و بنابر این دستور احضار او را صادر کرد. زن احضار شد و مورد سرزنش شدید قرار گرفت. ولی با جرات تمام در برابر امیر ایستاد و گفت ای امیر خجالت نمی کشی که در مقابل یک زن اسیر چنین پیشامد می کنی، می گویند امیر از این حرف زن خجالت کشید و سر به زیر افگند و حاضرین دربار نیز به نظر ملامت به سوی امیر دیدند، امیر در حالی که از رفتار خود پشیمان بود، رضایت داد که زن میر در منزل یکی از اعیان چنداول نگهداری شود تا سرنوشت میر معلوم گردد. آمازون بعد از مدت کوتاهی در چنداول، لباس مردانه پوشیده خود را مسلح گردانید و به سواری اسپ تیز تکی از قرار گاه خود فرار نمود. میسن می گوید شاید نگهبانان فرار او را نادیده گرفته باشند و حتماً حمایتش کرده باشند.
دوست محمد خان پس از آگاهی از موضوع ، سوارانی را به تعاقب او فرستاد که تا کوتل اونی تعقیبش نمودند ولی به دستگیری او توفیق نیافتند و بدون نتیجه باز گشتند و مورد سرزنش قرار گرفتند. زن قهرمان در خارزار به شوهرش پیوست.
میر یزدان بخش پس از این هنگام به توسعه و استحکام قدرت خود پرداخت ولی از نشان دادن اراده بد در برابر امیر خود داری نمود. امنیت راه کابل- ترکستان را از طریق دره سیاه سنگ کماکان نگه داشت و حتی برادر امیر را در جمع آوری مالیات باقیمانده منطقه یاری رسانید و اما در برابر دیگر رهبران متمرد به او کمک نرسانید.
قلعه ی پدر میر در خارزار بود و خود او نیز قلعه مستحکم دیگری در مقابل نهر آن جا به بلندی (50 فیت=15متر) در سال 1832 ساخته بود که دور برجهای آن به رسم متداول قندهار آباد شده و دارای تیر کش ها بود و در درون قلعه وسایل دفاعی نیز ذخیره گردیده بود.
تاج محمد کاکر معروف به حاجی خان از افراد نزدیک به دوست محمد خان بود که حکومت بامیان از طرف امیر به او سپرده شده بود ولی او با موجودیت میر یزدان بخش به آنجا نمی رفت و رحیم داد خان را به حیث نایب خود تعیین کرده بود. امیر با حاجی خان به این فیصله رسیدند که حاجی خان با سپاهی مجهز به سوی بامیان برود و بهر ترتیبی که ممکن باشد میر را از میان بردارد.
در این موقع محمد علی بیگ سیغانی هم در قلمرو خود صاحب قدرت بود و حاجی خان از او نیز تشویش داشت.
حاجی خان ابتدا با یزدان بخش رابطه دوستانه ای برقرار کرد و افراد طرف اعتماد میر را نزدش فرستاده که بعد از این مناسباتشان کاملا دوستانه و صمیمانه باشد.
میر یزدان بخش به قول حاجی خان اعتماد نمود و موافقه کرد که برای افراد مربوط به او در راه بامیان تسهیلات فراهم نماید. حاجی خان مقدار یکصد خروار گندم برای میر یزدان بخش و پنجاه خروار برای میر باز علی خان و مقدار کمتر از آن برای میر های کوچکتر از حاصلات سالانه بامیان تعیین نمود. ولی نایب او رحیم داد خان با محمد علی بیگ سیغانی جبهه ای علیه یزدان بخش تشکیل دادند و به حاجی خان در کابل اطلاع نمودند که به عقیده ای میر این اجراات به دستور کابل صورت گرفته بود در این گیر و دار رهبران تاتار دشت سفید به میر یزدان بخش تمایل نشان دادند و نزدیک شدند. این وقایع در سال 1830 اتفاق افتاده بود.
دوستان یزدان بخش در کابل از طرف حاجی خان به میر اطمینان دادند که رحیم داد اشتباه کرده و حاجی خان به قول و عهد خود استوار است و نیز حاجی خان قرآنی را مهر کرده به غرض اطمینان میر فرستاد و نوشت که گذشته را فراموش کند. بنابر این یزدان بخش به قرآن مجید و به قول حاجی خان اعتماد کرد و در برابر او از گذشت کار گرفت و سهولت ایجاد نمود. چندی بعد میر به زیارت بند امیر رفت و در باز گشت هوای مقابله با محمد علی سیغانی را داشت ولی او نخواست که مقابله صورت بگیرد، لذا میر به خارزار مراجعت نمود.
در سال 1832 حاجی خان از طرف دولت به بهانه جمع آوری مالیه، با سپاهی مجهز (به قول موهن لال 2000 نفر و به قول میسن کمتر از این تعداد) به طرف گردن دیوار و خارزار حرکت نمود و از بین بردن میر، شرط سری وظیفه حاجی خان بود. شیرین خان جوانشیر عضو رابطه حاجی خان و میر بود که باید اعتماد میر را نسبت به حاجی خان حفظ نماید و کلام الله مجید را که مهر حاجی خان را داشت با خود نگه می داشت.
مالیه بامیان در آن فرصت 55000 روپیه بود ولی در عمل 120000 روپیه جمع آوری می شد و مالیه بهسود که 40000 روپیه بود تا 60000 روپیه بالا می رفت. در مجموع مالیه بهسود و مناطق نزدیک آن به کابل به یکصد و پنجاه هزار روپیه می رسید.
حاجی خان را که مرد سرشناس قبیله کاکر بود علاوه بر تعدادی از سپاهیان دولت، افراد فقیر قبیله اش همراهی می کردند که جز سپاه دولت شمرده می شدند.
حاجی خان در ماه ربیع الثانی سال 1248 مطابق 1832، از راه قلعه حاجی به سوی سرچشمه به حرکت افتاد، یزدان بخش به اساس قرار قبلی مبنی بر دوستی طرفین، مالیه بهسود را جمع کرده در گردن دیوار به دیدار حاجی خان رفت.
این دیدار بسیار صمیمانه بود و سپاه هر دو طرف در کنار هیرمند احترام رهبران را بجا آوردند. حاجی خان پسر خرد سال خویش را با دختر خرد سال میر نامزد ساخت.
میسن که با حاجی خان یکجا به گردن دیوار آمده بود و مهمان یزدان بخش بود جزئیات این دیدار را به خوبی گزارش می دهد و از جمله خصوصیات جسمانی و روحی میر یزدان بخش را دقیقاً بر می شمارد و می گوید که میر در آن هنگام یعنی سال 1832 حدود 40 سال داشت و لودویک آدمک بدین اساس تاریخ تولد او را 1791 قید می کند. میسن می گوید که میر بلند قد با ساختمان بدنی قوی و گردن افراشته بود. رخساره گلگون او قیافه برجسته و اصیل مردم محل را نشان می داد که زیاد خوشایند بود. او ریش نهایت کم داشت و همیشه تسبیح در دستش بود و در وقت گردانیدن آن چیزی می خواند. او عموماً با سر برهنه می نشست و کلاه یا دستار بر سر نمی گذاشت و تنها در موارد استثنایی دستاری از چیت سفید بر سر می بست. لباسش ساده بود و کرتی برک که دو خط طلایی در پیش داشت می پوشید و دستار دیگری به کمرش بود که کاردی از ساخت محل در آن جا داشت. او آدم با وقار و کم حرف بود و جوابهایش کوتاه و مناسب بود. رفتار و ظواهر منحصر به فردش او را مرد فوق العاده ای نشان می داد که در واقع بود.
چارلس میسن، میر یزدان بخش را در «غوچ قول» و در یک محفل جمعی که حاجی خان نیز حضور داشت به صورت مکرر دیده و با او حرف زده بود و از این سبب سخنان او در باره میر دقیق و دست اول و طرف اعتماد است.
لودویک آدمک راجع به میر بدین گونه اظهار نظر می کند:
«اعمال و عادات وی حقیقتاً استثنایی بود و بیننده را به واقعیت هستی او به حیث یک مرد خارق العاده متیقن و باورمند می ساخت».
وقتی حاجی خان پس از قول و قرار با یزدان بخش، عازم بامیان گردید میر یزدان بخش با تعدادی از افراد خود و نیز چارلس میسن با همراهانش، معیت حاجی خان را داشتند.
محمد علی بیگ سیغانی که حاجی خان ظاهراً می خواست با او مقابله نماید، از در عذر خواهی پیش آمد و دخترش را به عقد حاجی خان در آورد و شرایط، بسیار زود به نفع او و ضرر میر یزدان بخش تغییر یافت و حاجی خان آن همه قول و قرار دوستی و فرستادن قرآن را بر خلاف آیین افغانی فراموش کرد و میر یزدان بخش را به همدستی با تاتار ها متهم نموده امر توقیفش را صادر کرد و به تعبیر میسن، حاجی خان علیه میر کودتایی را صورت داد. میسن می گوید حاجی خان نامه ای را ارائه داشت که گویا میر با تاتار ها نوشته بوده است. ولی من یقین داشتم آن نامه مجعول بود. همگی از خدمات میر به حاجی خان و پیمان شکنی حاجی خان در شگفت بودند ولی جرات اظهار آن را نداشتند.
میسن می گوید:
من از روش خان کاملا متعجب شده بودم. من هیچگاه قبل از آن عملی به این نادرستی ندیده بودم…. اگر میر پیمان شکن یا دروغگو می بود به بسیار آسانی می توانست خان را با قوایش در سرحدات بورجیگی از بین ببرد. تعجب و تاثر نایب خان، سعد الدین خان گواهی بود بر بستن اتهام غیر عادلانه به میر، نامه ای که خان آن را ارائه نموده بود نامه تقلبی بود.
او در جای دیگر می نویسد:
در وقت گرفتاری از نزد میر نامه ای یافت شد که به وابستگان خود در خارزار نوشته بود. میر در آن نامه امر کرده بود برا ی استقبال از خان در بازگشت به بهسود آمادگی بگیرند. او به نایب خویش میر علی خان ماموریت داده بود تا مقدار ده خروار برنج برای این پذیرایی خریداری نمایند. و این امر بیانگر صداقت میر به پیمان دوستی و در عین حال مهمان نوازی او دانسته می شود. میر در روز هشتم ماه رجب 1248 برابر با 1832 در میان راه بامیان و سیاه سنگ با ریسمان اعدام شد و جسد او را به خارزار نقل دادند. او در وقت اجرای اعدام هیچگونه هراس و دست پاچگی نداشت و عذر خواهی نکرد و مرگ را مردانه استقبال نمود.
آدمک می گوید:
او با سوگند قرآن به صورت ظالمانه به قتل رسید. او به حیث یک مرد دیندار به پیمانش استوار بود در حالی که هم پیمان او فرصت طلبانه از سوگندش تخلف ورزیده او را به قتل رسانید.
(بر گرفته شده از کتاب سرزمین و رجال هزاره جات)