دراز كشيدم زير شعاع نور افتاب و چه خوشحالم كه اين منم كه اينطور ارام دراز كشيده و به هيچ چيز جز نوازش افتاب فكر نميكند.
نویسنده: هیچستان
I know you are there and it’s a good feeling.
If I could put an end to the pains I would do it now.
چند وقتي هست با ع اشنا شدم یک پسر آتیست با اخلاق و احترام به معنای واقعی. طوری که هرچی تصور مرد ضد زن بنیادگرا هست را میشورد میبرد با خود.
درس ها عملا شروع شده ولي من هنوز در تابستان و حال و هوايش گيرم، تلاش ميكنم قبول كنم كه بايد استايل زندگي را تغيير بدهم، حتي شيوه درس خواندم مثل مطالعه ازاد با فراغت بال و زنگ تفريحات بلند هست. بايد به شدت و سرعت تغيير ايجاد كنم.
صفحات شبكه هاي مجازي را بسته ام اما خبرهاي انتحاري پي در پي در غرب كابل درز ميكند وارد زندگيم و رنج آن تحمل بحران اين روزهاي زندگي را سخت تر ميكند.
فصل نو
در مسير بزرگترين آرزويم قرار گرفتم. شايد خيلي دير باشد ولي هرگز فكرش را نميكردم تا اين حد خوشحالي را احساس كنم. هيجان زده ام و احساس ميكنم سبك شده ام، اصلا تپش قلب پيدا كردم، در عين حالي كه ترس غريبي وجودم را فرا گرفته و هر دم به ث ميگويم ميترسم كه نتوانم و او با يك نگاه عاقل اندر سفيه بمن ميفهماند كه خفه شوم.
بايد يكبار ديگر با خودم خلوت كنم، بروم گوشه اي و عميق شوم در مسيري كه در مقابلم قرار گرفته، سختي هاي راه و اينكه چقدر بايد قوي باشم تا بتوانم بخوبي گذر كنم.
سپاسگزارم از زمين و زمان. اين تنها آرزوي زندگيم هست كه هيچ وقت خيال پردازي درباره اش را رها نكردم، و الان بابتش خودم را سخت در آغوش ميفشارم و دوست ميدارم. حتي زماني كه هيچ اميدي به بِه شدن وضعيت زندگي ام نبود و هزار نياز بيشتر از آن داشتم شعله خواستن اش در دلم را خاموش نكردم.
از ماه سپتامبر فصل جديدي از زندگيم را كمر بسته شروع ميكنم و با تمام نيرو برايش تلاش ميكنم و از سرمنشا عشق و سرور كائنات ميخواهم كه همه چيز طوري مرتب شود كه راضي باشم و اگر مقدور است حتي بهتر و عالي تر. ☀️
هيچ وقت زن هاي مغرور را چلنج ندهيد، همه آدمها در نهايت خود را انتخاب ميكنند اما زنهايي كه به خودشناسي رسيده اند زودتر اين كار را ميكنند.
حرامي
ميگه فلان رهبر سياسي خيلي #حرامي بود، گفتم تو ديدي مادرش با كسي ديگه خوابيده بود و فلاني متولد شد؟ چرا در فحش دادن به رهبر سياسي هم از مادرش استفاده ميكني؟
ميگه ببين اين حرامي در تعريف اسلامي را بگذار يكطرف ولي در اصطلاح حرامي به كسي ميگويند كه بسيار حرامي باشد و منظورم از حرامي بودن جنگ سالاران افغانستان معني دوم است.
تا حالا هيچوقت اينطور قانع نشده بودم. 😶
پ:ن: كدام روشعنفكر بود كه به هر نحوي جز فحش، زنان اطرافش را تحقير ميكرد، و در اوج ديد ابزاري نسبت به زنان در فضا محو بود يكبار براي اينكه بفهمانمش حركتش چه دردي دارد بهش فحش ناموسي دادم، با سر خورد زمين. كارم اشتباه بود؟ بله هنوزم ميگم كارم اشتباه بود و هست ولي اي حرامي ازو حرامي هاي نوع دوم بود راه ديگه اي در آن ثانيه بنظرم نرسيد، خداي من مادرش را ببخشد و از بلاها حفظش كند سرش به سلامت زن مظلوم.
مسئله آدم بودن
به اندازه فهم ما آدمها پيچيده است، كافيست اينقدر شعور داشته باشي كه به مسئله از ديد مخالف هم ببيني، من از نظر خيلي ها آدم نيستم چون مثل آن بزغاله ها فكر نميكنم، در ثاني همفكر بودن با يك عده نميتواند بمعني آدم بودن باشد چون از بالاتر كه ببيني اين عده ممكن است گَله از آب در بيايند، گوسفند نباشيم و قبول كنيم كه انسان بودن قوانين بسيار بسيار بسيار ساده دارد، كه هر كسي حتي يك كودك انها را ميداند اما پاي عمل كه برسد… با نفهمي هاي خود آدم بودن را پيچيده نكنيم.
كافر همه را…
اينطور نيست كه ما اعتمادمان از كسي كه بما خيانت كرده سلب ميشود، امروز فهميدم كه طرفي كه خيانت ميكند از همه بدتر است نه به ما اعتماد دارد چون ميداند به او اعتماد نداريم نه به خودش و نه حتي به وجدانش، بعد از كسي كه به وجدان خودش باور نداشته باشد چگونه ميتوان توقع داشت كه باور كند به تعهداتي كه دادي پايبندي؟ او هرگز چنين تواني را ندارد.
به كيش خود پندارد آيا؟ 🧐🧐🧐
با دخترانمان حرف بزنيم!
چند روز پيش با ث درباره بعضي تفكرات جنسيتي كه بطور ناخوداگاه در وجود ما طوري ته نشين شده اند كه ممكن است هيچ وقت متوجه آن نشويم حرف ميزديم، اغلب ما رفتاري كه در مقابل يك مرد داريم را در مقابل يك زن نداريم و يا برعكس. ث تجربه كرده بود كه با يك دوست زن به راحتي سر موضوع بي اهميتي رابطه را بهم زده بود و يا در مقابل شاگردانش موضوع را طوري جدي گرفته بود كه اگر اشتباه از يك مرد بود ممكن بود انقدر سخت نگيرد كه در مقابل يك زن گرفته بود. خوب اين رفتار جنسيتي در مردها هم وجود دارد نرمش ناخوداگاهي كه مردا در مقابل زنها دارند حتي باعث ايجاد واكنش و سوتفاهم در همسر و يا دوست دختر ان مرد ميشود و زمينه سواستفاده زنان ديگر از اين مرد را بوجود مي آورد. در اين بين يك نكته جابتر به ذهنم رسيد و اينكه بسياري از ما زنها دوست داريم بدانيم كدام رفتار ما جنسيتي است و يا شايد دوست داشته باشيم از انها خودداري كنيم، نظر به تجربه شخصي خودم هر چه بيشتر اين نشانه ها را بشناسيم و انها را كنترل كنيم، نه تنها سوتفاهم كمتري در روابط ايجاد ميشود بلكه نياز ما به نه گفتن كمتر ميشود، منظورم اين است كه ميتوانيم خود را در شرايطي قرار بدهيم كه هر كسي خيال خام نكند و يا پوزيشن افراد تنها بواسطه جنسيت متفاوت شان در دايره روابط مان در جايگاه هاي اشتباه جابجا نشود.
منشا اين رفتارهاي ناخوداگاه را چيزي جز غريزه نميبينم كه دليل بروز آن آموزش نديدن است، حالا چيزهايي را كه خود تجربه كرده ايم و يا ميخوانيم را به دخترانمان منتقل كنيم و از تجربه و ازمايش نسل بعدي جلوگيري كنيم، راه حل مشكل بالا از نظر من اين است كه اول انها را تشخصي بدهيم و بعدا صحبت كنيم. جهت تشخيص ميتوانيم از خود سوال كنيم، اين سوال ها به من كمك زيادي در شناخت اين رفتارها در خودم كرده است. براي مثال كسي كه حتي احساس نميكند دچار اين نوع تفكرات است براي مدتي در روبه رو شدن با افراد چه شخصا يا در جمع از خود بپرسد آيا همين رفتار را در مقابل يك زن خواهم داشت؟ اگر در يك جمع زنانه بودم چه ميگفتم؟ چه احساسي ميداشتم؟
پ.ن: نياز داشتم سالها قبل اين چيزها را ميفهميدم و عملا خودم هم استفاده ميكردم. اگر رفتارهاي جنسيتي نميداشتم در چالش هاي نه گفتن هم كه غالبا هنرش را بلد نيستيم نمي افتادم و دردسرم كمتر بود، من اين رفتارها را نميفهميدم ولي هنر نه گفتن را خيلي وقت قبل ياد گرفتم چون درباره اش حرف زده بودند، به گوش من هم رسيد. بياييد حرف بزنيم!
زندگي در خط سير ازادي و ازادگي كامل بايد خيلي دلچسب و زيبا باشد. ولي نه هيچكس تعريف مشخصي از كامل در اين زمينه دارد و نه در تعريف آزادي. هر كدام از ما در اين خط به شدت نسبي حركت ميكنيم. يك زماني همه چيزهايي كه امروز دارم برايم زندگي يك زن كاملا ازاد و مستقل تعريف ميشد، تصور ميكردم در چنين وضعيتي چقدر خوشبخت و خوشحال خواهم بود. من حتي در تصوراتم انقدر تك تاز بودم كه خود را تنها ميديدم، فكر نميكردم در آن حالت مردي كنارم باشد، يا من در كنار مردي ايستاده باشم. تعريفم از خود ايده الم زني بود كه كاملا روي پاي خود ايستاده و در مسيري كه دلخواهم است ميروم و وقتم را روي روياهايم ميگذارم. تقريبا به بسياري از چيزهايي كه فكر ميكردم رسيدم. به قيمت تجربيات سخت و تلخ و وحشتناكي كه يادشان مانند كابوس نفسم را تنگ ميكند. باز هم ميگويم بايد بازهم خيلي پيش تر از اينها به حبل الهي عشق به خود متوسل ميشدم، و در همه آن حوادثي كه نقش قرباني را بازي كردم، خودخواهانه يا خودخواهانه تر خودم را بر ميداشتم و ميدان را رها ميكردم براي انها كه عشق به جنك داشتند. امروز ولي احساس كردم چقدر از آزادي ام لذت ميبرم و روحم آرام است، من سالهاست كه چيزهايي را نشانه گرفته ام و به عقايدي تكيه كرده ام كه بسياري حتي انها را درك نكرده اند و اگر هم فهميده اند توان و جرات تغيير را نداشته اند، امروز فهميدم كه زندگي به روش خود چقدر زيبا بوده و من در اين زيبايي چنان محضوض ام كه نميبينمش.
آزادي چيزي نيست كه كسي بتواند از آن بگذرد و با نداشتن اش كنار بيايد، و مهمتر از ازادي ازادگي است در كردار. خودبخود به عقايد ديگران احترام دارم و جانب مقابلم را براي عقايد و باورها و گذشته اش قضاوت نميكنم. اين را هم امروز فهميدم كه چه لذتي در اين ديدگاه است، وقتي با كسي بحث كردم كه حتي از اينكه چرا مردم مثل او فكر نميكنند ناراحت بود فهميدم كه چقدر دنياي من آرام و متعادل است. همه چالش هايي كه او داشت را من گذرانده بودم حتي خلاف مسيري كه وجدانم ميگفت رفته بودم ولي امروز آزاد و رها هستم و چقدر از اين حس لذت ميبرم. حرفهاي مرا فقط كسي ميفهمد كه براي زندگي به همان روشي كه خودش ميخواهد مبارزه كرده از دست داده و بدست اورده محدود شده مخالفت ديده اما نگذاشته فكرش محدود بشه و بزرگترين خوشي زندگيم در كهن سالي همين خواهد بود كه براي يافتن خودم دويدم!
خیلی علاقه دارم که یک روز در ذهن یک زن شاعر زندگی کنم، و بفهمم که درون آن چه میگذرد، آیا دنیای زنان شاعر به تنهایی دنیای امثال من است؟ اینطور به نظر نمیرسد. کسی که شعر میفروشد یا شعر میگوید تا مخاطب داشته باشد حسابش از کسی که شعر میگوید برای شعر جداست. و البته من به کسی فکر میکنم که شعر را برای شعر میگوید. فکر میکنم که باید سپاسگزار باشد از اینکه این توانمندی را دارد تا احساسش را در قالب کلمات با اهنگ موزون بیان کند و در کنار بیان دلتنگی هاو نگرانی هایش، دنیا را لطیف تر کرده بجای هزارها زن دیگر سخن بگوید. کاش زنان شاعر کشورم اسوده باشند، تا حرف هایم را بی پرواتر و زیباتر بنویسند.
اگر دوباره نوشتن در این وبلاگ بنوعی رابطه با دنیای بیرون از درونم اتلاق شود، فکر نمیکنم که بخواهم ادامه بدهم به نوشتن، دلم خواست که تغییراتی در وبلاگ ایجاد کنم، چیزی شود که بیشتر خودم را در آن پیدا کنم. میخواهم سعی کنم بیشتر بنویسم، نه برای مخاطب نه برای دوست داشتن دنیای وبلاگ نویسی، فکر میکنم هر زمانی هر کاری را که دوست دارم را باید انجام بدهم. نه حد و مرزی تعیین کرده ام و نه هدف خاصی، جز نوشتن برای حال دل خودم.
چند وقتی شده است که از دنیای مجازی به کلی خداحافظی کرده ام. و عجب آرامشی است دختر!
بعد سالها موج سواری و درگیر موج شدن در رسانه های اجتماعی، باید خیلی طولانی از همه جا کنده بشی تا بفهمی من چه میگویم. زندگی دور از رسانه ها یعنی چی. جایی که فقط مخاطب یا مانیتور باشی بدون اینکه به محتویات بی مورد دنیا چیزی را اضافه یا کم کنی.
گیجم. نمیدانم از چه بنویسم.
عزت نفس
من ساده نيستم، فقط نياز دارم كه روي مباني عزت نفس ام بيشتر كار كنم و از نقش جنگجوي قرباني بيرون بيام، وقتشه كه سر همه دو راهي ها عاشقانه خودم و خواسته هايم را انتخاب كنم، ديگر وقت براي جنجال و راضي كردن و همنظر كردن ديگران نميگذارم. فقط برنامه مي ريزم و بدون توجه به «هيچ» موضوعي، نكته اي، اما و اگري ، كاري را ميكنم كه نتيجه اش، سلامتي رواني و جسمي و رضايت و حس خوش شادي و موفقيت است. ايده ايثار و گذشت و شادي دل اين و ان بايد در بين همنسلان مادرم بماند من از اين ارثيه والاي زن افغان ( در واقع تنها چيزي كه زن افغان به نسل بعدش ياد ميدهد همين قرباني شدنه كه از نظر مردان اين سرزمين ايثارگري است) گذشتم!
درس
درس اول: انسان گاهي تا نهايت پستي رو تجربه ميكنه چون توانايي نجات خودش رو از دست داده.
درس دوم: هيچ چيزي و كسي با ارزشتر از سلامتي جسمي و رواني خود انسان نيست.
درس سوم: اگر انقدر ساده اي كه ادمها را نميشناسي، تحقيق كن ببين بقيه دربارش چي ميگن.
درس چهارم: هرگز بخاطر كسي كه به هر دليلي حتي ناخواسته بهت بي وفايي كرده، دلتنگ و ناراحت نباش.
دو شبه كه همش خواب مي بينم ، خواب هايي كه وقتي بيدار ميشم از شوكش نميتونم نفس بكشم، خوابم ميپره، ولي اميدوارم اتفاق خوبي بيافته كه مي افته.
دوستم ميگه زن خيلي ساده اي هستي و بهترين كاري كه در زندگيت بايد بكني همينه كه به مردا اعتماد نكني به هيچ بهانه و نيازي. انقدر كه تو ساده اي و انقدر كه مردا به چيزهاي متفاوتي نسبت بتو فكر ميكنند باعث ميشه هميشه فكر كني اينا در كمين تو اند تا سو استفاده كنند.
من فكر كردم، شايد همه چي اونطوري كه اون فكر ميكنه نباشه ولي مطمئنم انطوري كه من فكر ميكنم هم نيست.
شايد يك بخش جديد باز كردم توي اين وبلاگ تا درباره هر كتابي كه تا اخر خواندم بنويسم. امروز كل روز خانه بودم و حداكثر تلاشم را كردم تا بچه تلويزيون نبينه و الحق كه سخت ترين كار دنيا بازي دادن بچه هاست. سرم داره گيح ميره انگار از جنگ برگشتم، ولي تمام روز در اين فكر بودم كه از اين به بعد كتابخواني جدي اي را مثل يك دوره اي در گذشته ام شروع كنم. ان زمانها كه عاشق بوي كاغذهاي سرد و نو وسط كتاب بودم.
صله رَحِم
خوبه، بعد از مدتها من از لاك تنهايي خودم بيرون امدم و زنگ زدم به پسر عمو، كلي باهم حرف زديم و يادخاطرات شيرين لحظاتمان را شيرين تر كرد. از همه بهتر خوشحالي هر دوي ما از مصاحبت بود، خوشحالي واقعي بدون تعارف و ريا رو بعد مدتها تجربه كردم و چه حس نابي.
ان حس نوشتن ديگر نيست، چون من ان ادم قبلي نيستم. ناراحتم نيستم وظيفه ندارم كه اينجا را اپديت نگه دارم. هر وقت عشقم كشيد كه چيزي بنويسم ميام، حسي كه نسبت به اينجا دارم بيشتر دوست داشتن و قدر داني هست تا عشق نوشتن.
شناخت خود بزرگترين رسالت ماست
بزرگترين رسالتي كه انسان دارد، تربيت فرزند، كار تحصيل، عبادت و تجربه نيست. چيزي كه يك لحظه نبايد از ان غفلت كرد شناخت خود است. ما در هر تجربه در هر عبادت در طول تربيت كودك و در حين كار و تحصيل و هر تجربه اي، در حال شناخت خود هستيم. مادامي كه از بيشتر شناختن خود، اناليز ابعاد شخصيت و نفس و كار روي عزت نفس و اعتمادبنفس خود فرار ميكنيم، در واقع از وظيفه اصلي خود چشم پوشي كرده ايم و نهايت اينكار تباهي است.
انقدر ديروز برام تلخ و سخت تمام شد كه حتي دلم نميخواد بهش فكر كنم
همه چي خوبه
همه چي خوبه منتها ما ادمها عادت كرديم به ديدن نيمه خالي ليوان، بنظرم همه چي را بايد همينجوري كه هست بپذيرم و اول از همه خودم را!
پرفكشنيزم بس است!
من يك ادم ايده اليست ديونه هستم كه خودمو جر ميدم تا در كمترين فرصت در بهترين شرايط ممكن محيط قرار بگيرم، و شايد تا قسمتي موفق بوده باشم اما خسته ام الان! و تا زماني كه از خودم و اطرافيانم توقع دارم درست مثل سگ جان بكنندو خوب رفتار كنند و در راه رسيدن به هدف تمام تلاششان را بكنند و هيچ وقت نا اميد نشوند و كون گشادي هم در نيارند، افسردگي رهايم نخواهد كرد، زيرا ادمهاي اطراف اگر ميخواستند ايده ال باشند يا براي خوبتر شدن وضعيت مشترك شان با من، تلاش كنند نياز به فشارهاي من كه در واقع روي خودم مياد نبود، اينو هر روز صبح بخونم و بكنم تو كله ام اگر نرفت بكنمش تو ***م.
اعتقاد ندارم
تا قبل وارد شدنش در زندگيم، به اين معتقد بودم كه قرار گرفتن هر ادمي سر راه زندگي ما ادمها حتما حكمتي داره. وحودش نشانه اي است براي اينكه بفهميم مسير درست كدام هست. امد و رفت و من نفهميدم حكمت اين امدن و رفتن چي بود همين شد كه ديگه اعتقادي به اين حرف ندارم. ديگه اصلا به هيچي اعتقاد ندارم، به همه ان ارزش هاي ماورايي و به بيهوده نچرخيدن زمين و اسمان…
اعتقاد به آدمها که سهل است من دیر زمانیست به خدای اینها هم اعتقاد ندارم.
خنگي با عشق
امروز يكجايي خواندم هنگام صحبت كردن با عشق سي درصد خنگ ميشويد.
خواستم بگم حساب كتاباشون اشتباهه، ادم كنار عشقش اصلا هوش ندارد كه درصدش محاسبه شود. يكسر روح است و جان است و عشق… همچنين وقتي عشق نيست باز هم نميشود محاسبه كرد هوشي كه برباد رفته را… ادمها تنها زماني ايكيو دارند كه نه كسي امده باشد و نه كسي رفته باشد.
صفر مطلق
دارم جهان را از دريچه پاييز سرد ميبينم، جهاني كه جهان ديگريست، يادم هست ك زمستان هاي قبل گرمتر از پاييز امسال بود، چه ميدانم چرا دست و دلم ميلرزد حس كسي رو دارم كه درون چاهي دستش به ريشه درختي بند بود كه نيافتد درون سياهي و الان، ريشه قطع شده و من معلق در فضاي تاريكم. بدون صدا و درد و درك نميدانم كي بزمين خواهم خورد و ايا استخوانهايم ميشكند و يا من ان پايين را احساس نخواهم كرد.شايد از ترس بميرم مثل خيلي وقتهاي ديگه كه از ترس مُردم! يادم نميايد تا حالا چندبار از شدت ترس مردم…ميدوم بسمت گوشي تلفنم شايد جايي خبري پيامي چيزي بخوانم ولي هيچ! البته الان خيلي جاها دي اكتيوم. پس اين دلشوره من از چيست؟ خدا كند همه خوب باشند. فكر ميكنم بايد همه انچه درونم هست را خالي كنم روي يك صفحه، كتابش كنم يا داستاني كوتاه يا بنويسم و اتش بزنم يا بنويسم و نگه دارم ك سالها بعد خودم را قضاوت كنم، نميدانم ك خواهم خنديد يا گريه ميكنم و يا حسرت ميخورم! اصلا من دوباره به روي جهان خواهم خنديد؟
زبان مادري
فكر ميكردم افريقايي ها زبان مادري شان مثل ماست، یعنی هر کشور یک زبان. ولي انها يك زبان تقريبا عمومي دارند به نام ساحلي كه اكثرشان ان را بلدند، و بعد از ساحلي پرتقالي و اسپانيايي ميخوانند! فكر ميكردم مردم اريتريا حتما اريتيايي و مردم سومالي حتما سوماليايي و كنيايي ها كنيايي حرف ميزنند، ولي هيچي مثل فكر من نيست.