نشسته ام اين گوشه و غبطه ميخورم به همه آدمهايي كه هميشه خودشان را به همه چيز و همه كس ترجيح داده اند. آنها كه معيار خوب و بد انتخاب ها مقدار نفع و ارامش و پيشرفت خودشان از هر لحاظي بوده و هيچ چيزي واقعا هم با ارزشتر از گذاشتن وقت و انرژي روي خود ادم نيست. چيزي كه من خيلي سال قبل بايد به دركش ميرسيدم.
پ.ن: به ح ميگم ول كن اين يارو رو وصله تو نيست ولي انگار دارم از سياره ديگه با زبان جديد همراهش حرف ميزنم. داره تمام تلاشش را ميكنه خودش را در حد تفكر و دنياي اون يارو كوچك كنه. البته از نظر خودش داره به اون كمك ميكنه كه تغيير كنه. آخه آدم ساده مرد گنده چه نيازي بتو داره اگر بخواهد ادم بشه اين بخودش مربوطه. همينطور كه الان بمن مربوط نيست اين سطرها رو به ح فكر كنم ولي مينويسم و از سادگيش چنان د حيرتم كه افتادم به جان اشتباهات خودم در زندگيم.
چطور ميشه كه عده اي دقيقا در نقطه مخالف ادمهاي بالا هميشه قرباني شدن را انتخاب ميكنند؟
غبطه ميخورم بدون چاي بدون قند!