زن یک موجود خیالی در افغانستان


ما زنها در کابل وجود نداشتیم و نداریم. اصلا نمی شود روی زنان افغانستان اسم زن را گذاشت. بخاطر اینکه وقتی اسم زن را می بریم مردم دنیا یک «زن» را تصور میکنند در حالیکه چنین چیزی نیست. ما فقط جنس مونث مردان افغانستان هستیم. حتی اسم مرد را هم نباید روی مردها گذاشت چون باز هم غلط فهمی می شود انها که «مرد» نیستند انها هم فقط یک نوع مذکر از حیوانی به اسم انسان هستند.

پس چرا ما تلاش می کنیم به حقوق خود به عنوان یک زن در افغانستان برسیم؟ درحالیکه که اصلا انسانی وجود ندارد که این مفهوم ها را در این جنگل تعریف کند. اینجا فقط موجودات با روح های وحشی تر از گرگ (گرگ را هم فقط برای ایجاد یک قیاس ذهنی مثال می زنم که شاید کاملا مقایسه غلطی باشد) در تعامل هستند تا از هر فرصتی استفاده کنند و روح و جسم یکدیگر را بدرند.

 من نمیخواهم از نام زن افغانی به عنوان پله ی پرتاب به سمت بالا در جامعه؛ استفاده کنم. زن برای گرفتن چند پروژه از اروپا و امریکا! من به خودم فکر میکنم به اینکه چقدرمن ساده بودم و هستم هنوز. چرا من میخواهم به اینها بفهمانم که به من طور دیگری نگاه کنند و من فقط یک موجود مونث برای ارضای جنسی  مردان نیستم. من یک انسان هستم و من «من » دارم؟

همیشه با این مردها جنگ داشتم. ابلهانه بود. از صفحه تلویزیون گرفته تا فیس بوک و خیابان های کابل و تاکسی ها و دکان ها و موسسه ها و خیلی جاهای دیگر.  بحث با خیلی از همین موجودات که نان چرب را در لباس حمایت و تبلیغات حقوق زن یافته بودند و ادعای حمایت از این کلمه بدون اینکه خود یک ذره به ان اعتقاد داشته باشند داشتم. همین هایی که ازادی بیان و عقیده را فقط برای دختر همسایه قبول دارند. همین هایی که با زنهای دیگر در مجلس مشروب خوری می نشینند ولی خانم های خودشان جرات ندارند بدون همراهی مادر شوهر و چادر برقع از خانه بیرون شوند.

چرا فکر میکردم وقتی من با انها بحث کنم و عقاید وافکارم را بیان کنم ان وقت ذهنیت انها فرق میکند؟ چرا من این همه انرژی را بیهوده مصرف کردم؟ بحث با همان هایی که بعد از اتمام بحث شاید در ذهنشان به من گفتند « اوه دخترک لوده خراب؛ میخواهی که ماهم زن هایمان ره مثل تو د جامعه ایلا کنیم؟»

پ.ن: این روزها عکس های ستاره دخترهراتی که شوهرش لب و بینی اش را بریده خیلی وضعیت روحی ام را خراب کرده. مثل شیری در قفس درد دارم. مثل یک زن به معنای افغانی اش 😦

13 دیدگاه برای «زن یک موجود خیالی در افغانستان»

  1. درکت میکنم حس یک زن افغانی:( اگر حسی بگذارند خیلی روی اعصابم بود این عکس ستاره و بسیارند از این ستاره هایی که در ثانیه ثانیه زندگیشان حرفشان ،لبشان، احساسشان ،شهوتشان ،لبخندشان، بینی یشان بریده میشود

  2. سلام عمه سنگری عزیز، من همیشه تحسینت می کنم و می دانم چرا راه سختی در پیش دارید. می دانی به نظرم باید به بازه زمانی بیشتر از این نگاه کنی. دوره ی زمانی طولانی که لحظه ای از تاریخ بیشتر نیست و شاید از عمز ما بیشتر باشد. می دانی به نظر من تغییر از حرف شروع می شود. یک نسل حرفش را می زند و عمل نمی کند. حرف ها در ذهن نسل بعد می نشیند و کمی تغییر ایجاد م یکند و …مثلا من یادم هست که نسل پدر من دائم حرف از حقوق و برابری زن و مرد می زدند هرچند شاید 50% اش را هم اجرا نمی کردند. می بینم که نسل من بهتر دارد عمل می کند. این دوران ها می گذرد دوست من، تازه نقش تو در تاریخ می ماند

  3. salam amme jan!
    bezar aval az in kalame shivayat begoyam ke cheghad khob hese yek zan ra bayan mikoni bedone hich tars va vahemei., bedone hich harasi harfe khod ra mizani va in shojat va jesarat ke dar vojodet shoma nahofte hast besharate ayandei khob va roshan vali sakht ra baraye shoma midahat.
    be nazare man zanhaye afghan har anche ke yek zan be manae vaghei bayad dashte bashad darand amma motaasefane in nameye ghere motemaden be sarkobe anha mobaderat mivarzad ke mabada mard bodane anha zire soal beravad( be shane khodehsan)
    shoma zanha chonan ghodrat va shojaati darid ke agar khod bedan iman dashte bashid mitavanid har kari bekon mitavani haghe khodra begirid, mitavanid hamnande ye ensan ,ye zan dar jameye zendegi konid. va in tanha be khode shoma bastegi darad. hich vaght naomid nashavi, hich gah hadafe khod ra faramosh nakoni, hamvare be yad dashte bashid ke in sakhtihast ke ye ensan ra be ensane vaghei tabdil mikonad. dar akhar in shere hafez ra baray minevisam ke shayad marhami bar zakhmhaye shoma va tamame zanane ranj keshideye vatanam afghanistan bashad. ba omid be rahat edame bede amme jan 🙂
    یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
    ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
    گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
    دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
    هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور
    ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
    در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور
    گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
    حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور
    حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

  4. همه ى ابنها كه ميگى قابل فهمه ولى نااميدئ جايز نيست فكرشو بكن اگه ميان اين افرادى كه باهاشون حرف ميزنى و يا ميان و اينجارو ميخونن فقط پنج نفر پيدا بشن كه بخواهند و بتونن كه درك كنن و شروع به تغيير كنن و اينها هر كدتم روى خاونده ى خود تاثير بدارن اونوقت اين تغيير همينطور يه سير تصاعدى خواهد داست پس نااميد نباش و مصمم ادامه بده عزيز

  5. بعد شنیدنش، یک ذره هم راغب به دیدن و حتی تصورتصویرش نبودم

  6. عمه جان عالی می نویسی؛ صریح و منتقدانه.مطالب ات را دنبال میکنم.نرگس از ایران

  7. احمد فواد گلزاد
    —————–
    ای خواهرداغدیده ام به کدام رنج هایت مرحم گذار شوم ؟
    تو در جامعه زاده شده یی که مثل عنکبوت در تار ها ی خام عنعنه و سنت ها کهن و آسیب پذیر پیچیده شدی،و مانند کرم ابریشم در خود می تنی با پرواز از تنگی محیط ارمغان و بهای ارزشمندی بجا میگذاری
    ای زن ، ای خواهر از چه بنویسم ،
    از فقر و تنگدستی هایت که با دل افسرده به کوچه ها سر گردان ودست به گدائئ گرفتئ واز صبح تا شام با هزاران الفاظ زشت ورکیک دمساز می شوی ،و به لباس چرکین و پاره ،پاره وعذر وزاری هایت می خندند ویا غرض استفاده های نا مشروع از تو دعوت می شود ، ویا به جبر اکرا به تو تجاوز می کنند .
    ای مادرم ،
    رنج تو بی شمار است سال ها در ظلمت زیستی وبه روزنه های امید دل بستی واز علم ومعرفت بی بهره بودی و آموزش را برای تو گناه مایه شرم میدانند
    وچار چوب خانه را برای بهتر زیستن با سیم های خار دار و کنایه های زشت با تحقیر و جیر دادن آماده کرده اند
    ای خواهرمهربانم ،درجامهه افغانستان صفت تو این است ، آشپز خوب ، کلاشوی خوب ، غلام وفرمانبردار خوب ،وخدمتگار بی مزد ،سنگ زیرین آسیاب باید بود ،
    ای خواهرای مادر !
    از عصر امروز برایت می نویسم ،که در وطنم چسان با تو معا مله میشود در بد دادن ها ، گرفتن طویانه ها ( ولور ) تبادله دختر با دختر ،تبادله با مواشی وزمین وخرید وفروش ظلمانه، ومجبور به کار های شاقه مثل شخم زدن زمین ، تربیه مواشی ،قالین بافی وهزاران فیصله های وحشیانه که دور از کرامت انسانی و نورم های حقوق بشر وشریعت اسلامی است صورت میگیرد
    ای خواهر مهربان
    از دیروز که زنده به گور شدن ها ، قربانی خشم رود نیل ،تبادله با آرائئ چند گاو وگوسفند ،خرید وفروش برای حرمسرائ های شیخ های عرب ،وبرده بودن داستانها صفحه های تاریخ را پر کرده است اما امروز داستان های غم انگیز تو درد آورتر از دیروز است گوش بینی تو را میبرند جان ترا ، فرزندترا ، شوهرت را ،در یک لحظ از تو میگیرند وهمیشه سوکوار در ماتم فرزند به خون خفته ات می نشانند وکسی نیت که مسوولیت بی سرپرست ( بیوه ) بودن ترا بیگیرد واز چنگال فقر ترا نجات بدهد .
    احمد فواد گلزاد

  8. با تمام اينها كه با تمام وجودم ميفهمم اما چاره اي جز مبارزه و اميد هست؟

  9. به نظر من همه جای دنیا همینه تو ایران تو آمریکا و همه جا و فقط تعریفش متفاوت است این کل سیستم هست که با زن مشکل دارد .

  10. چقدر نوشته‌ای در آور، واقعاً یعنی زنهای افغانستان اينقدر مشکلات را تحمل می‌کند

  11. خانم رضایی، با اجازه من این نوشته ات را از فیس خود به اشتراک گذاشتم

  12. این زن انگار مدام تکرار میشود در هر کشور و هر نسلی، در ایران، عربستان، افغانستان…باید قویتر بود باید آگاهتر بود. شاید رسالت هه ما فقط همین باشد آگاهتر بودن، روی پای خود ایستادن.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s