زخمی…


دیشب سوار موتر شده بودم به سمت مهمانی که دعوت بودم می رفتم. یک دختر و پسر باهم از خیابان رد شدند پسر فریاد زد: پل خشک میری؟ راننده ایستاد دختر با بی میلی به سمت موتر آمد در قسمت جلو کنار راننده برایش باز شد دخترک گفت من اینجا نمی نشینم میخواهم بروم عقب بنشینم، ناگهان پسر شروع کرد به نواختن پس گردنی های پی هم به سر و صورت دختر و او درحالیکه دستش را به صورتش گرفته بود سوار شد پسرک هم کنارش. دیگه تا مقصد هیچ حرفی بین آنها و ناظرین رد و بدل نشد فقط پسرک ارام اشک هایش را پاک میکرد و صدای هق هق گریه دخترک  بود که مرا با خود به هزار جا برد.

عشق، آیا این همان حس بی تو می میرمی نیست که یک روز این دو جوان بدون شناخت همدیگر و بدون در نظر گرفتن شرایط محیط و زندگی شخصی مجردی شان به یکدیگر منتقل میکردند؟ همان آتش عشق به خاکستر نفرت نشسته. به حدی که حتی با همدیگر حرف نمیزنند و بجای رد و بدل کردن کلمات، مشت و لگد ها منتقل می شوند.

با خودم گفتم دخترک بدبخت، و بعد به یاد دوستم افتادم که به من میگفت تو خیلی خونسردی انگار هیچ وقت عاشق نشدی و از عشق نمی فهمی. و من با سر در گمی به خودم و زندگی خودم می اندیشیدم و بین صندوقچه ی احساساتم دنبال عشق می گشتم آیا من این حس را داشتم؟ آیا حسی که من داشتم عشق بود؟ عشق چیست… و این همیشه برای من گنگ بود.

چطور همه چیز به بن بست میکشد.

دیگه کم کم دارم به این ایمان می آورم که دخترهایی که به خرابی کشیده می شوند همه محیط امنی در خانه ندارند. و این امنیت شامل درک متقابل دخترها و خانواده هایشان از شرایط و خواسته های یکدیگر است. وقتی مادر پدر برادر بیگانه شوند آن وقت ناگریز باید سراغ عشق مجازی رفت که در این رابطه هم شکست پشت شکست… و در نهایت یک جامعه پر از زخمی داریم…

 

5 دیدگاه برای «زخمی…»

  1. دردناک تر از درک نکردن عشق، دیدن زنانی ست که کتک می خورند و گریه میکنند… بودن در جامعه ای که حق زنان در توو سری خوردن خلاصه میشود… من جای شما بودم به جای فکر کردن به «عشق» فوران کرده بودم، منفجر شده بودم.

  2. در تصمیم گیری یا از قلب استفاده کن در صورتی که صد در صد به آن اطمینان داری و یا هم از عقل ولی هیچ وقت این دو را با هم مخلوط نکن. چون قلب و عقل همدیگر را هیچ گاه نمی فهمند. لااقل در یک لحظه نمی فهمند.

  3. در مورد اول مطلب و موضوع اون دختر، موارد مشابه زیاد دیدم، البته حداقل اینجا اگه کسی چنین چیزی ببینه ساکت نمیشینه، واسه همین کمتر کسی چنین کاری رو در میون مردم انجام میده
    تعریفت از عشق رو توی پاراگراف دوم متاسفانه باید بگم در جوامع ما تقریبا همونه، البته به نظر من اینها تعریف فرار از تنهایی هستش، …
    منظورت از دخترانی که به خرابی کشیده میشن رو دقیق نفهمیدم، یعنی نمیدونم خبرای منظورت همونیه که ما تو ایران بهش میگیم خرابی یا نه (چون زیاد تجربشو داشتم که تو متنهای نویسندگان افغانستانی اشتباه برداشت کردم )، اما تفاوت های بین نسلی در بسیاری موراد کاری کرده که خراب و غیر خراب در خونشون امنیت روانی نداشته باشن، عشق های مجازی که جای خود داره، عشق های غیر مجازی هم در محتوا مجازی شده و کلا دسوت داشتن به فراموشی سپرده شده، خیلی وقته ندیدم وقتی رابطه ای دچار تلاطم میشه، دو طرف برای بهبودش تلاش کنن …

  4. امان از این خانواده ها. فکر می کنن چون سنشون زیاده زیاد می فهمن. کاش خلقت انسان یه جور دیگه بود. یه جوری که در بند هیچ کس نمی شد. ازاد ازاد ازاد یه فکر بزرگ بزرگ بزرگ می کرد واسه رسیدن بهش، میزد به سیم اخر. هر کی میگفت چرا، یه تو دهنی میزد که خفه بشه. یه نفس عمیـــــــــــــــــــــــــق اون اخرش، یک خواب نــــــازو آروم پش بندش.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s