ازدواج اجباری


برای من ازدواج اجباری دختر ها در افغانستان به یک عادت و حقیقت تلخ تبدیل شده

چند روز پیش داستان پسرک مظلومی را شاهد بودم که پدرش برای اینکه اورا به ازدواج با دختر عمویش که حالا ناخواهری او هم بود راضی کند یک روز تمام او و مادرش را به باد کتک گرفته بود.

پدرش در این دیدار نتوانست او را راضی به این ازدواج کند و پسرک برای ادامه درس هایش عازم جلال آباد شد.

چه زندگی هایی را شاهد هستیم تمام روز به این فکر میکردم که پسرک که گوشه چشمش سیاه شده چطور سر صنف حقوق می نشیند به نگاه های هم صنفی هایش چه پاسخی میدهد چطور امتحانات پایان ترم اش را میگذراند وقتی که تمام فکرش به مادرش است که هر روز بجای او باید کتک بخورد تا پسرک برگردد و به این ازدواج تن در دهد تا دیگر پدرش مادرش و خودش را نزند.

این پسر فردا قرار است  از حق خیلی های مثل خودش و شاید بدتر از خودش دفاع کند.

یک جوان در کشور ما درس میخواند به جز مشکلات اقتصادی که تقریبا دامن گیر همه است خدا میداند چه مسائل دیگری در زندگی او جریان دارد…

پ. ن: بعد از گذاشتن پست ازدواج اجباری خلیل تجربه واقعی و تلخش را زیر این پست کامنت کرد. از آنجا که گاهی کامنت ها خوانده نمی شود خواستم تجربه خلیل را هم زیر این پست اضافه کنم. خیلی متاثر شدم  داغونم کرد این واقعیت که سرنوشت جوان ها را عزیزترین هایشان تباه میکنند. :((

عمه جان اولتر از همه جایزه بهترین وبلاک نویس را برایت از صمیم قلب تبریک میگویم و از همه کسانیکه برای تان رای داده تشکر میکنم.
بلی عمه جان سنگری حقیقت را گفتید. این پدران و مادران بیسواد گاهی بسیار ظالمند همه مسلئل را از دیدگاه خود می سنجند. یکی از همین کسان که زندگی اش تباه شده منم. سال اخر فاکولته بودم که ناگاه شنیدم، پدرم برایم عروسی کرده و عروس را که از فامیل نزدیک مان بود بدون اطلاع من به خانه اورده، باورم نمیشد اصلا باور نمیکردم پدر و مادری که انقدر مرا دوست داشت چنین کاری را انجام بدهد. بلاخره تماس گرفتم و حقیقت را جویا شدم گفت بلی بخاطریکه مادرت پیر و ضعیف شده کار های خانه را انجام داده نمیتواند مجبور شدم تا برایت زن بیگرم و حقی را که بالایم داشتی ادا نمایم و حالا بیا صاحب شو. گفتم: پدر من که از تو زن نمیخواستم و هنور سال اخر فاکولته ام است و سرنویشتم معلوم نیست و باز هم همینقدر حق داشتم که با من در میان میگذاشتی! گفت تصمیم عاجل بود، دختر را کسی دیگر میبرد وقت مصلحت نبود.
درحالیکه من با یکی از همصنفی های نازم از سال اول فاکولته دوست بودم البته دوستی و عشق و علاقه ما بحد جنون بود و خصوصا در سالهای اخر بحدی رسیده بود که اگر یکی از ما ناوخت میامدیم دیگری در صنف داخل نمیشد و در دهلیز پیشروی صنف منتظر میاستاد.
روزی داستان را به دوستم گفتم اما هیچ باورش نمیشد تا خودش شروع به کنجکاوی کرد و از مسئله اگاه شد، یک هفته در فاکولته نیامد و با انهم که میدانست گناه من نبود دیگر با من تا امروز حرفی نمیزد، بعد از فراغت شامل وظیفه در دفاتر جداگانه شدیم و هر گاهی به سراغش در دفتر کارش میروم با گریه از من دور میشود و از ریاست بکلی میبراید. من هم تصمیم گرفته ام که هرگز بخانه نروم و تقریبا 2 سال میشود که با فامل کاملا قطع رابطه کردم و در کابل مصروف کار میباشم با انهم میدانم که گناه ان دختر بدبخت نیست و شاید ویرا هم پدرش مجبور ساخته باشد. چندین بار پدرم امد با بهانه های مختلف میخواست مرا با خود ببرد اما حاضر نشدم، درین تازگی ها شنیده ام که پدر دختر که از متنفذین منطقه است دعوای را راه انداخته که یا بروم یا طلاق بدهم، من هم بجوابش گفتم؛ در صورتیکه من دختر را هرگز ندیده ام و نکاح نکرده ام چگونه ادعای طلاق را دارید لذا همان طوریکه اورده اید پس ببرید و وی ر از زندگی که حق مسلم اش است محروم نسازید زیرا طلاق خودش کلیمه نحس و لعنتی است که سرنوشت یک دختر معصوم را تباه میسازد وهیچگاه نیاز به طلاق نبوده و فکر کنید در غیاب من خانه من مهمان بوده وهنوز موضوع لاینحل باقی مانده.

13 دیدگاه برای «ازدواج اجباری»

  1. وقتی حرف از ازدواج اجباری میشود ذهن همه به صورت ناخود اگاه به طرف دخترها کشانیده میشود، مه هم بسیاری از پسرهایی را دیده ام که به صورت جبری به ازدواج تن داده اند.

  2. عمه جان! اگر این آقا پسر امروز سنت شکنی نکند وازخود ومادرش دفاع ننماید،بعیدمیدانم که فردا بتواند حافظ منافع کسی باشد.

  3. نوشته های تان زیبا و از دل جامعۀ ماست. موفقیت تان را در رقابت بهترین وبلاگ فارسی دویچه ویله تبریک می گویم.

  4. واقعا درجامعه افغانستان جبر است وجبر…….افغانستان کشور است که تهدابش با جبراساس گزاری شده است ……درجمعه افغانستان زنان معمولا جایگاه جنس دوم را دارد …..درجامعه افغانستان معولا زنان به حیث افزار ازش استفاده میشود تا یک همسفرزندگی ….. این ها واقعیت های تلخ جامعه ماست ……

  5. به نظر من هم این پسر باید در این زمان ایستادگی کند و تن به این ازدواج ندهد. شاید مادرش و خودش مدتی زجر بکشند ولی آیندگان خاندانش زجر نخواهند کشید. می دانم کار آسانی نیست چون من خودم دو بار این سنت را شکسته ام و تمام زجرهایش را کشیده ام اما حالا خودم و نه دختران اقوام نزدیکمان دیگر قربانی این سنت نیستند.
    و اما عمه جان موفقیت شما را در مسابقه بهترین وبلاگ تبریک می گویم و آرزوی موفقیت های بیشتر در تمام مراحل زندگی برایتان دارم.

  6. عمه جان اولتر از همه جایزه بهترین وبلاک نویس را برایت از صمیم قلب تبریک میگویم و از همه کسانیکه برای تان رای داده تشکر میکنم.
    بلی عمه جان سنگری حقیقت را گفتید. این پدران و مادران بیسواد گاهی بسیار ظالمند همه مسلئل را از دیدگاه خود می سنجند. یکی از همین کسان که زندگی اش تباه شده منم. سال اخر فاکولته بودم که ناگاه شنیدم، پدرم برایم عروسی کرده و عروس را که از فامیل نزدیک مان بود بدون اطلاع من به خانه اورده، باورم نمیشد اصلا باور نمیکردم پدر و مادری که انقدر مرا دوست داشت چنین کاری را انجام بدهد. بلاخره تماس گرفتم و حقیقت را جویا شدم گفت بلی بخاطریکه مادرت پیر و ضعیف شده کار های خانه را انجام داده نمیتواند مجبور شدم تا برایت زن بیگرم و حقی را که بالایم داشتی ادا نمایم و حالا بیا صاحب شو. گفتم: پدر من که از تو زن نمیخواستم و هنور سال اخر فاکولته ام است و سرنویشتم معلوم نیست و باز هم همینقدر حق داشتم که با من در میان میگذاشتی! گفت تصمیم عاجل بود، دختر را کسی دیگر میبرد وقت مصلحت نبود.
    درحالیکه من با یکی از همصنفی های نازم از سال اول فاکولته دوست بودم البته دوستی و عشق و علاقه ما بحد جنون بود و خصوصا در سالهای اخر بحدی رسیده بود که اگر یکی از ما ناوخت میامدیم دیگری در صنف داخل نمیشد و در دهلیز پیشروی صنف منتظر میاستاد.
    روزی داستان را به دوستم گفتم اما هیچ باورش نمیشد تا خودش شروع به کنجکاوی کرد و از مسئله اگاه شد، یک هفته در فاکولته نیامد و با انهم که میدانست گناه من نبود دیگر با من تا امروز حرفی نمیزد، بعد از فراغت شامل وظیفه در دفاتر جداگانه شدیم و هر گاهی به سراغش در دفتر کارش میروم با گریه از من دور میشود و از ریاست بکلی میبراید. من هم تصمیم گرفته ام که هرگز بخانه نروم و تقریبا 2 سال میشود که با فامل کاملا قطع رابطه کردم و در کابل مصروف کار میباشم با انهم میدانم که گناه ان دختر بدبخت نیست و شاید ویرا هم پدرش مجبور ساخته باشد. چندین بار پدرم امد با بهانه های مختلف میخواست مرا با خود ببرد اما حاضر نشدم، درین تازگی ها شنیده ام که پدر دختر که از متنفذین منطقه است دعوای را راه انداخته که یا بروم یا طلاق بدهم، من هم بجوابش گفتم؛ در صورتیکه من دختر را هرگز ندیده ام و نکاح نکرده ام چگونه ادعای طلاق را دارید لذا همان طوریکه اورده اید پس ببرید و وی ر از زندگی که حق مسلم اش است محروم نسازید زیرا طلاق خودش کلیمه نحس و لعنتی است که سرنوشت یک دختر معصوم را تباه میسازد وهیچگاه نیاز به طلاق نبوده و فکر کنید در غیاب من خانه من مهمان بوده وهنوز موضوع لاینحل باقی مانده.

  7. با سلام خدمت خواهر خوبم خوب هستید من پیمان هستم از هرات در المان زندگی میکنم خوشحال میشم بیشتر با هم حرف بزنیم من خبر نگار هستم میخواهم با شما همکاری کنم اگر دوست داشته باشید و شما با من همکاری کنید اگر بازم دوست داشته باشید منتظره جواب شما هستم این ادرس ایمل من هست منتظزه ایمل شما هستم راستی تبریک باره به خاطر مسافقه
    paymantv2000@yahoo.com

  8. این اتفاق بر سر من هم افتاده است و حال آن بچه را درک میکنم
    فقط نمی دانم که این عشقی که بعد از ازدواج میایید در چه حد قابل تحمل است

  9. سلام،
    صمیمانه بدست آوردن مقام بهترین وبلاگ بزبان فارسی امسال را که از سوی بنگاه خبرگزاری معتبر و بین المللی دویچه وله هرساله برگزار میشود، بشما شاد باش گفته و پیروزیها و کامیابیهای بیشتری را برایتان آرزو دارم.

    فرهاد

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s