چند وقت پیش ها که به سفارت آمریکا حمله شد، در همین وزیر اکبرخان در کوچه آقای ربانی چنان امنیت قوی و فوق العاده گرفته شده بود که همه میگفتند ربانی بسیار امنیت بالا گرفته
به دلم گشت هر کسی را بکشند به منطقه استحفاظی اقای ربانی کسی وارد شده نمیتواند
وقتی کشتنش ):
گفتم ای دل غافل، من ربانی را چشم زدم ؟؟؟ شکی نیست…
ولی عجب روزگار بی ثباتی است از کودکی ام یادم میاید و فیلمی که در کویته پاکستان پر شده بود یک تیاتر بود که در آن رهبرهای جهادی آن زمان را به نقد گرفته بود، در آن فیلم یک نفر چوکی را به خودش بسته بود و مثلا آقای ربانی بود میگفت من هر جا که برم این چوکی ریاست را هم میبرم باز سکرترش می پرسید به تشناب چی رقم می روی خی؟؟؟
این ذهنیت من درباره یک رهبر سیاسی کشورم در زمان کودکی ام بود، جدای از تعصبات قومی و نژادی ومذهبی اگر من باشم و شما باشید و خدای ما، این رهبرها به زندگی شان برای ملت چی کردن که در مردگی شان ما بخواهیم به خود زحمت یک خدا بیامرز خشک و خالی بدهیم.